معنی پرت هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
پرت هکاردن
پودر کردن، ریز ریز نمودن
ادامه...
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرا هکاردن
چریدن
ادامه...
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی هکاردن
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
ادامه...
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت هاکردن
روی گرداندن، مجازا: گریختن و فرار کردن در جنگ و نزاع
ادامه...
روی گرداندن، مجازا: گریختن و فرار کردن در جنگ و نزاع
فرهنگ گویش مازندرانی
پمن هکاردن
پیمانه کردن، اندازه گیری مساحت زمین
ادامه...
پیمانه کردن، اندازه گیری مساحت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پیری هکاردن
در حق کسی پدری کردن، نیکی کردن، احسان کردن
ادامه...
در حق کسی پدری کردن، نیکی کردن، احسان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش هکاردن
بستن، بستن در و پنجره و یا چیز دیگر، بدرقه کردن
ادامه...
بستن، بستن در و پنجره و یا چیز دیگر، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
توت هکاردن
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
ادامه...
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپر هکاردن
پرچین کردن، حصار کردن با شاخ و برگ گیاهی
ادامه...
پرچین کردن، حصار کردن با شاخ و برگ گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرده هکاردن
شرم از حضور یافتن در جمع دیگران، روی نهان کردن عروس، در
ادامه...
شرم از حضور یافتن در جمع دیگران، روی نهان کردن عروس، در
فرهنگ گویش مازندرانی
چفت هکاردن
جور کردن، تراز کردن تخته ها در نجاری
ادامه...
جور کردن، تراز کردن تخته ها در نجاری
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هاکردن
خرناس کشیدن به هنگام خواب
ادامه...
خرناس کشیدن به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت بکاردن
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
ادامه...
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کوت هکاردن
انباشتن
ادامه...
انباشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
منت هکاردن
سرزنش کردن، نصیحت کردن
ادامه...
سرزنش کردن، نصیحت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نرم هکاردن
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
ادامه...
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچ هاکردن
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
ادامه...
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
پرزو هکاردن
پالوده و صاف کردن
ادامه...
پالوده و صاف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتک هکاردن
سرپایی شاشیدن، بیرون جهیدن مواد آبکی
ادامه...
سرپایی شاشیدن، بیرون جهیدن مواد آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
پروا هکاردن
دوری کردن از روی ترس، توجه کردن، جرأت کاری را داشتن، شرم
ادامه...
دوری کردن از روی ترس، توجه کردن، جرأت کاری را داشتن، شرم
فرهنگ گویش مازندرانی
ترت هکاردن
تحریک کردن، وسوسه کردن
ادامه...
تحریک کردن، وسوسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت هکاردن
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
ادامه...
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هکاردن
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
ادامه...
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت هکاردن
پرت کردن
ادامه...
پرت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر هکاردن
پرکندن مرغ و پرنده
ادامه...
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرند هکاردن
کافی بودن، بسنده بودن
ادامه...
کافی بودن، بسنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرسش هکاردن
پرستش کردن، پرستیدن، تیمار نمودن مریض، پرسیدن
ادامه...
پرستش کردن، پرستیدن، تیمار نمودن مریض، پرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پپه هکاردن
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
ادامه...
پف کردن و ژولیده شدن موهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
پرجن هکاردن
الک کردن، غربال نمودن، جدا ساختن ریز و درشت و مرغوب و نامرغوب
ادامه...
الک کردن، غربال نمودن، جدا ساختن ریز و درشت و مرغوب و نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتوهاکردن
پرتاب کردن
ادامه...
پرتاب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پچی هکاردن
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
ادامه...
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
پتی هکاردن
فرو کردن، سپوختن
ادامه...
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پته هکاردن
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
ادامه...
آب پز کردن مانند: آلوی آب پز و باقلای آب پز
فرهنگ گویش مازندرانی
ورا هکاردن
زدودن علف های هرز در زمین، وجین کردن
ادامه...
زدودن علف های هرز در زمین، وجین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی